2تا3تا عرفا ن
خانه
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
:: :: بازدید دیروز
::
:: پیوندهای روزانه::
:: درباره خودم ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من :: هانیه جونعرفان زاهدشهر(زادون)(تیران باستانی)
:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه :: :: موسیقی وبلاگ ::
|
86/3/19 :: 10:0 عصر یه عکس از من و آقاالاغه که باباجونم برام کادو خ ایده امروزخیلی هوا گ م شده بود ومن خیلی گ مم شد مامانی هم واسه من شبت بال بالو دویس کرد
که خیلی تخ داخلش بودمن خیلی شبت دوس دایم بابا جونم که از اداره برگشت یه بستنیا بزگ برام خ یده بود من به بابا جونم گفتم واسه کی خ ایدی گفت واسه پسر خوشکلم آقا عرفان راستی ما هفته گذشته رفتیم خونه مامان زگگ که م یض شده بود حالش خیلی بهترشده بود ما سوار اتوبوس خوشکلا شدیم رفتیم شیرازتوراه خیلی بعبعی دیدیم خیلی خوشکل بودن آقاالاغه هم دیدم وقتی رسیدیم خونه مامان زگگ خونه همسایه شون صدا میمد صدای آقا بایه به عمه جون گفتم منو ببره آقا بایه را نشون من بده دوتاآقابایه کوچولو هم بود خیلی خوشکلا بودن نویسنده : عرفان نیکو
86/2/9 :: 8:36 عصر مامان جونم گفت که رفته سر کار من گفتم
که دیشب به بابا جونم شبخ گفتم الان میخوام صبخ بگم
مامان داشت غذا دس میکد خاله سعیرا
هم کنارش بود من به خاله گفتم صبخ به مامانم هم گفتم
من خاله سعیرا وعمو حجت را خیلی دوس دایم
خاله سعیرابه من میگه گل منگلی
عمو حجت هم منو کیلو میکنه
وقتی بابا جون از سر کار برگشت
دوتاسه تا آدامس موزی موزی خریده بود
من آدامس چاپی چاپی را خیلی دوس دایم
آدامس فوتبالی فوتبالی هم دوس دایم
مامان جونم یه لیوان شبت واسه
بابا جونم آورده بودکه خیلی تخ داخلش بود
بازم یه عکس خوشکلا ازمن
نویسنده : عرفان نیکو
86/1/24 :: 3:4 عصر نویسنده : عرفان نیکو
85/12/28 :: 11:1 عصر سلام به بابا جون میگم وبلگم را به روزکن ولی هش میگه کا دایم بابا جون 2تا3تا ماهی برام خ یده من اونا را خیلی دوست دایم مامان جونم میگه ماهی یارا برای سفره هفت سین خ یدیم اون میگه ماهی یا را اذیت نکن من که اونا را اذیت نمیکنم اونا را دوست دایم پارسال باباجونم برام یه دوچرخه خوشکلا خ یدو به من عیدی دار مامان زگک هم بهم عیدی داد مامان زگک منو خیلی دوست دایه منم خیلی دوستش دایم مامان زگک م یض شده منم از خدا خواستم او خوبش بشه راستی چند شب پیش بچه ها ی بد خیلی ترقه بازی ک دن شب من خیلی ت سیدم آخه باباجونم کشیک اداره بود منم به بابام تلفن زدم و گفتم میخام برم با تفنگم بچه های بد را بکشم به زبان من کا دایم.خ یده. مامان زگک.م یض.خوبش.ک دن.ت سیدم به زبان شما میشه کر دارم.خریده.مامان بزرگ.مریض.خوب.کردن.ترسیدم Haji_Firooz حاجی فیروز حتما ببینید عید شما مبارک نویسنده : عرفان نیکو
85/12/1 :: 8:34 عصر
تقریبا 27 ماه پیش من به دنیا اومدم چه زود گذشت بعداز اینکه خانم پرستارمنو از اتاق بیرون آورد یه نفر که اولین بار دیدمش وتامنو دیدبه من لبخند زدوبه چند نفرنشون داد من ازاون ترسیدم و شروع به گ یه کدم او هم میگفت گل من گ یه نکن اونا که منو دیده بودن میگفتن که من شبیه کی هستم من ناراحت شدم با خودم گفتم چرا اونا مثل من نباشن من مثل اونا باشم وباز گریه کدم الان فهمیدم که اون که بعدازانیکه پرستار مهربون منو از اتاق بیرون آورد ومن ازش ترسیدم بابا جونم بابا قاسم هست خب این بود از روز اول تولدم گر یه کردن به زبان من میشه گ یه کدم حمام کدم بعدخوشکلا شدم اون وقت باباجون یه عکس خوشکلا اژم گرفت اژم نخندین من از حمام خیلی میتسم آخه آب میره تو قیافه ام و میترسم که خفه بشم خوشکل شدم.ازم گرفت.میترسم.گلو( به زبان من میشه) خوشکلاشدم.اژم گرفت.میتسم.قیافه ام اینم دوتا سه تاعکس از وقتی که نی نیا بودم خوشکلا بودم اگه پیشی ملوسه منو ببینه حتما حتما میاد منو میخوره نویسنده : عرفان نیکو
|